۱۳۸۷ خرداد ۳۱, جمعه

دیار خفتگان

در این دیار خفتگان آخر یکی بیدار کو
آن کس که گه مستم کند گاهی دگرهشیار کو
مرده اند گویی در جهان شیرین وخسرو این زمان
آن تیشه زن بر بیستون در دامن کهسار کو
بانگی نمی آید به گوش از آدمی و از وحوش
گل ها همه پژمرده اند ای باغبان گلزار کو
رفتند از این عالم برون مردان دنیای جنون
آن بی قراری ها کجا وان موعد دیدار کو
عذرا نمی گیرد اگر از وامق شیدا خبر
مجنون نمی پرسد چرا لیلای مه رخسار کو
باید که رفت از روم و بلخ با انده و با کام تلخ
آن شور مولانا کجا وان شوکت عطار کو
آن پادشاه کوفیان ورد زبان صوفیان
قرآن ناطق در میان آن حیدر کرار کو
ای حق پرست ار صادقی با ما اگر که رافقی
حلاج اسرار خدا گو بر فراز دار کو
برخیز و راه خانه گیر گشتی در این ویرانه پیر
محصول این شوریدگی جز محنت بسیار کو

0 نظرات: