۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

Board Message

با صداقت میرسد انسان به اوج
تا به کی آخر سواری روی موج

۱۳۸۸ فروردین ۲۴, دوشنبه

افتادگان

ما که می بینی خموش افتاده ایم
گوشه ای بی جنب وجوش افتاده ایم
زیر خاکستر همانا آتشیم
لیک از اسبی چموش افتاده ایم
آن هماوردان رزم رستمیم
ما که این سان از خروش افتاده ایم

۱۳۸۷ آبان ۱۰, جمعه

سرگردان

در سکوتی مبهم جان و دل را به خریداری جنون برده ام. آوار ظلمت بر سر اندیشه ام فرو ریخته و روانم با غمی ناشناس در آمیخته. یک پایم در اینجا و یک پایم نیست. بنیان هستی ام متزلزل است و شور و سرمستی ام منفعل. سبزی هیچ سرو و سرخی هیچ لاله ای در پیاله ادراکم نمی گنجد. مات و مبهوتم و قرین سقوط.نردبان عقلم مرا به معراج رهایی نمی برد و بالهای عشقم هم به دیار سرسپردگی. تو گویی طبل غازی ام در این بازی. چشمهایم بینای تاریکی و گوشهایم شنوای خاموشی است; به حریمی ره نمی برم ودر حریمم چیزی نمی بینم.چه بگویم که قلبم از این بی بنیادی گرفته است.

۱۳۸۷ شهریور ۶, چهارشنبه

غزل فروشی

از ابر غزل چو بارشی نیست
خاموش که آن سفارشی نیست
گر شور وهوا به سر نداری
دیوانه ای ار که دم برآری
بی چاره بدان تو را خموشی
بهتر بود از غزل فروشی
در حیله بسی چابک و چستی
در شعر ولی همیشه سستی
تایید سخن به مرحبا نیست
فرعون٬عزیز من خدا نیست
شعر از غم دل قوام دارد
از سوختگی دوام دارد

قطعه قطعه


می زند فریاد

کوی و برزن

قصه در هم شکستنم را

مثل هر شب

این شب تارم

سر به بالین حسرت میگذارم

می خورم باز

غصه از پا نشستنم را

خانه لبریز از انجماد است

کوچه لنگرگاه باد است

کار مهر و مه کساد است

می نشینم می نویسم

کنج خانه

داستان دست و پا بستنم را

پیش رو کاغذی پاره پاره

رخوت انگشتان خسته

را

به میدان می کشاند

از غزل مثنوی از قصیده

طبع شعرم دیگر بریده

حکم قانون جنگل روان گشت

کهنه شد فدای نو رسیده

شعر هم مثل دل قطعه قطعه

خالی از هر شعور وحضوری

بنگر امشب معنی از هم گسستنم را

مستی


خرابم مست و مدهوشم بیابانگرد و شیدایی

ندارم هرگز از مستی زکس من بیم وپروایی

مبادا دست من کوته ز دامان می و ساقی

ندیدم گرچه من خیری از این پیمانه پیمایی

در این گل خانه هستی نچیدم جز گل مستی

بگو بازار دنیا را از این بهتر چه سودایی

به ظاهر خرقه پوشیدم نهانی باده نوشیدم

خداوندا به دادم رس نه دین دارم نه دنیایی

نی نامه

به یاد آور مرا

نی نامه را

تفسیر می خوانی

نمی دانم زمان از من گذر کرده است

یا من از زمان

ولی پیمودن چندین هزاران سال را

از خطوط چهره ام

استنباط خواهی کرد

۱۳۸۷ تیر ۲۸, جمعه

انحصار عشق

خون دل است که می اش نام کرده اند

این سرخ وش که در جگر جام کرده اند

گور است این دخمه چارگوش دور تو

کاشانه اش اگر چه دلا نام کرده اند

در انحصار کسی نیست عاشقی

ای در حصار خویش تو را خام کرده اند

میثاق محنت

تا جهان هست و من ما زنده ایم

در نبرد زندگی بازنده ایم

دیگران غرقند در شور ونشاط

ما ولی از درد وغم آکنده ایم

با جهان میثاق محنت بسته ایم

شوق وشادی را به دور افکنده ایم

ما نه از جغرافیای دیگریم

همچو ماه و مهر نه تابنده ایم

اهل سازش یا مدارا نیستیم

گور خود را آشکارا کنده ایم

لایق دیبا و اطلس نیستیم

کهنه پوش و بی نوا و ژنده ایم

ما ز بالا و ز پایین نیستیم

بی خبر از حال و از آینده ایم

دست یاریمان شکسته روزگار

از حضور دوستان شرمنده ایم

کی رها گردیم از این دام بلا

هان خموشی پیشه کن ما بنده ایم

۱۳۸۷ خرداد ۳۱, جمعه

دیار خفتگان

در این دیار خفتگان آخر یکی بیدار کو
آن کس که گه مستم کند گاهی دگرهشیار کو
مرده اند گویی در جهان شیرین وخسرو این زمان
آن تیشه زن بر بیستون در دامن کهسار کو
بانگی نمی آید به گوش از آدمی و از وحوش
گل ها همه پژمرده اند ای باغبان گلزار کو
رفتند از این عالم برون مردان دنیای جنون
آن بی قراری ها کجا وان موعد دیدار کو
عذرا نمی گیرد اگر از وامق شیدا خبر
مجنون نمی پرسد چرا لیلای مه رخسار کو
باید که رفت از روم و بلخ با انده و با کام تلخ
آن شور مولانا کجا وان شوکت عطار کو
آن پادشاه کوفیان ورد زبان صوفیان
قرآن ناطق در میان آن حیدر کرار کو
ای حق پرست ار صادقی با ما اگر که رافقی
حلاج اسرار خدا گو بر فراز دار کو
برخیز و راه خانه گیر گشتی در این ویرانه پیر
محصول این شوریدگی جز محنت بسیار کو

۱۳۸۷ خرداد ۲۷, دوشنبه

قصه جزر ومد

می توان از عبور بلمها
عشق را ز دریاها رصد کرد
موج را می شود چون نهنگی
زیر و بالا ندید و لگد کرد
می توان سفر مثل ماهی
فارغ از قصه جزر و مد کرد
گر طمع طعمه را واگذارد
سالها زندگی می شود کرد

۱۳۸۶ دی ۵, چهارشنبه

اعتماد به نفس


اعتماد به نفس

آیا همیشه آرزو می کنید که کاش می توانستید در زندگی روزانه، اندکی خطرپذیرتر ظاهر شوید؟ درست مثل نامزدتان که خیلی راحت راه می افتد و در مهمانی ها به آسانی با دیگران ارتباط صمیمانه برقرار می کند. یا شاید هم بدتان نیاید مثل همسایه ما باشید! او هر روز در حال امتحان کردن چیزهای جدید است: یوگا، چتربازی، دوچرخه سواری کوهستانی، تئاتر اجتماعی و .... البته مواردی که ذکر شد، فقط قسمتی از کارهای جدید اوست.
خوب باید گفت که ماجراجویی نیازمند اعتماد به نفس است و این امر مستقیما با طرز تفکر شما ارتباط پیدا می کند. در این قسمت چند راه بیان شده، که با اتکا به آنها میتوانید طوری بیندیشید که همزمان اعتماد به نفستان نیز افزایش پیدا کند.
1- باید دیگران شما را به رسمیت بشناسند. به راستی در چه حد برای رسیدن به این هدف تلاش می کنید؟ دفعه آینده که یک فکر محدودیت زا مانند: من هیچ وقت نمیتوانم...... به ذهنتان خطور کرد، مطابق این تکنیک عمل کنید؛ به جای اینکه بگویید من هرگز پیشرفت نخواهم کرد از جایگزین: اگر تمام تلاش خودم را برای به موفقیت رساندن این پروژه به کارگیرم، احتمالا پیشرفت از آن من خواهد بود؛ استفاده کنید.(همچنین می تواند از جمله های مثبت مشابه نیز کمک بگیرید.)
2- بدشانسی به شما روی آورده؟ سعی کنید هر گونه گله و شکایتی را تبدیل به یک پرسش کنید. گله و شکایت نمادی از شکست است و مانند مانعی، سد راه پیشرفت شما خواهد شد. اما از سوی دیگر مطرح کردن پرسش، قدرت را به دستان شما باز می گرداند و کاری می کند تا مشتاقانه به دنبال پیدا کردن راه حل بیفتید. برای مثال اگر به طور مکرر به خود می گویید: "انگار همه امروز حالشون بده" سعی کنید این جمله را پرسشی کرده و با خود تکرار کنید: "چه کار می توانم انجام دهم تا دیگران احساس خوبی پیدا کنند؟"
3- مراقب حرف زدنتان باشید، به ویژه زمانی که در حال صحبت کردن با خودتان هستید. توانایی ریسک پذیری از طریق عبرتهای شما از شکست ها نشات می گیرد. دفعه آینده که دچار لغزشی شدید، ببینید کجای حرف زدنتان اشکال داشته. آیا تا به حال اتفاق افتاده که با فحاشی خودتان را بکوبید و خار کنید: "احمق! بی مصرف! چرا همشه این کارو می کنی؟" هر زمان که متوجه شدید در حال تحقیر شخصیت خود هستید، همان لحظه این کار را متوقف کرده و سعی کنید با یکی از دوستانتان که چنین اشتباهی را خودش تجربه نموده، صحبت کنید. چیزی شبیه به این بگویید:"هی تو تا آخرین حد توان تلاش کردی. حالا بهتر است از روی زمین بلند شوی و یک بار دیگر از نو شروع کنی، شکست خجالت آور نیست...مگر اینکه در تلاش کردن شکست بخوری."
4- قوانین شخصی خودتان را اجرا کنید. دفعه آینده که خواستید کار جدیدی را امتحان کنید، اما حسی از درون شما را از انجام آن باز می داشت، با یک سوال آنرا متوقف کنید: چرا که نه؟ اگر درونتان به شما گفت: "این اصلا کار مودبانه ای نیست" یا "مردم چی فکر می کنند؟" یا "مردم فکر می کنند من احمق هستم" شما دقیقا در حال پیروی از قوانین دیگران هستید. از کوچک کردن خود دست بردارید و راهتان را ادامه دهید. سعی کنید نواحی پر عمق را برای شنا کردن انتخاب کنید. بدترین چیزی که ممکن است برایتان پیش بیاید چیست؟ اینکه آدم کاملی نیستید؟ خوب پس با این وجود صرفا به تمام آدم های دیگر کره زمین پیوسته اید، و نتیجه آن چیست؟ ریسک کرده اید، پیروز خواهید شد و از منافع آن بهرمند می گردید. اعتماد به نفس از توانایی مقاومت شما در برابر سختی ها حاصل می شود، اگر بتوانید در بیشتر موارد در مقابل سختی ها شکست ناپذیر ظاهر شوید، آنقدر از زندگی لذت می برید که قابل بیان نخواهد بود.
5- قدر و ارزش خود را ارتقا بخشید. اگر می خواهید ماجراجو باشید، رشد کنید، و از زندگی لذت ببرید باید ذهن منتقد خود را خاموش نگه داشته و راهنمای ذاتی اعتماد به نفس را در درون خود بارور سازید. روز خود را با یک جمله اطمینان بخش شروع کنید: "من آماده ام، باهوش و زرنگم، برای هر کاری آمادگی دارم، اعتماد به نفس دارم، با لیاقت بوده و سرشار از انرژی هستم." از خودتان طوری تعریف کنید که حس اقتدارتان افزایش پیدا کند. توجه داشته باشید که ما هر روز با پیام های زیرکانه ای بمباران میشویم که تمام کارها "چالش برانگیز" ( و بعضا اسرارآمیز و خطرناک) هستند و هر کسی نمی تواند از عهده انجام آنها برآید. با این جور حرف ها از طریق مکالمات درونی خود برخورد کرده و امید، اعتماد به نفس و قدرت را به خود باز گردانید.

آموختن

آموختن:
لوئیزهی:
ما همگی معلم و شاگرد هستیم. ازخودتان بپرسید : چه چیزی را باید همین جا یاد بگیرم و چه چیزی را باید یاد بدهم؟
کنفوسیوس:
من متفکری آرام و محصلی بیش نیستم . طالبی هستم که ازآموختن دست برنمی دارم.
هربرت کاسون:
تا زمانی که زنده ایم باید درجستجوی حقایق تازه و ایده های تازه باشیم. زندگی بس کوتاه است و ما هرگز نباید ازیاد گرفتن غافل باشیم.
بگذارید این نکته شعارشما باشد: باید هرروز چیزتازه ای فراگیریم.
حضرت محمد (ص) :
دانش بجویید هرچند درچین باشد.
کسانی که بیشتردانش آموخته اند بهایشان بیشترو کسانی که کمتردانش دارند بهایشان کمتراست.
بین دانشمند و عابد فرق بسیاراست ؛ دانشمند صد پایه ازعابد افزون دارد.

امام باقر(ع) :
شیطان مرگ یک عالم را ازمرگ هفتاد عابد بهتردوست می دارد زیرا موقعیت دانش هفتاد باربرعبادت رجحان دارد.
امام صادق (ع) :
دانش را طلب کنید اگربه فرو رفتن درخون ها و شکافتن دریاها باشد . دوست ندارم جوانی را مگراین که یا دانشمند باشد یا دانش آموز.
حضرت سلیمان:
خوشا به حال آن کس که حکمت را بیابد زیرا تجارت آن ازنقره ومحصول آن ازطلای خالص گرانبهاتراست.
گونت :
دانستن برای پیشگیری کردن است و پیشگیری هم برای جلوگیری کردن.
آناتول فرانس:
علم و دانش کلیدی است که تمام درب ها با آن بازمی شود.
سعدی :
درراه زندگی با نوردانش باید طی طریق کرد وبا افراد دانسته دمساز و معاشربود.





گذشت :
وین دایر:
اگرازبخشودن دیگران عاجزید، هنوزاز اصول جاودان حیات و مقام و منزلت خود درعالم هستی آگاهی ندارید.
حضرت محمد (ص):
عفومایه عزت است.عفو کنید تا خداوند به شما عزت دهد. عفو سلطان ازبزهکارملک اورا پایدارترمی کند.
حضرت علی(ع):
عفو وبخشش زینت قدرت و توانایی است.
امام کاظم (ع):
اگرکسی درگوش راست شما بدی بگوید و درگوش چپ شما عذربخواهد عذرش را بپذیر وازاو درگذر.
ادریس پیغمبر:
بهترین چیزها سه چیزاست:
عفو درحال قدرت ، بخشش درتنگدستی ، وتحمل درحین قدرت
سعدی:
هرکه برزیردستان نبخشاید به جورزیردستان گرفتارآید.
جونسن:
بهترین انتقام ها ، فراموشی و بخشش است.
اخلاق:
حضرت محمد(ص):
برانگیخته شدم تا اخلاق کریمه را به آخرین حد برسانم.
با ثروت نمی توانید درقلوب مردم نفوذ کنید ولی با اخلاق می توانید در قلوب آنان جای گیرید.
به خدایی که جانم در دست اوست ، داخل بهشت نمی شود مگرآن کس که دارای خلق نیکو باشد.
امام صادق (ع):
کامل ترین افراد ازجهت ایمان کسی است که اخلاق بهتری داشته باشد.
کانت:
ازاسارت گناه آزاد شدن برای زیستن درعدالت، بالاترین سودی است که مرد با فضیلت می برد.
امرسون:
صاحبان اخلاق، روح جامعه خودهستند.
تذکره الاولیاء :
حسن خلق آن است که خلق را نرنجانی و رنج خلق بکشی بی کینه و مکافات.
کنفوسیوس:
مردی که خصلت نیک دارد هرگزتنها نمی ماند زیرا همیشه دوستانی برای خود پیدا می کند.
افلاطون :
تمام طلاهای روی زمین و زیرزمین به قدریک فضیلت اخلاقی ارزش ندارد.
کنفوسیوس:
مرد بزرگ با روی خوش رد می کند و مرد کوچک با روی ترش می پذیرد.
مهرداد مهرین:
چیزی وجود دارد که بزرگ ترازثروت و باشکوه ترازشهرت و عزیزترازتندرستی است وآن اخلاق است . مرد بی اخلاق ، فقیرترین مرد دردنیاست ولومیلیاردرباشد.

شهامت:
بوریس بارتون:
فقط کسانی به اوج موفقیت می رسند که با قدرت و شهامت روحی باورداشته باشند که بالاترازحوادث قراردارند.
مارک تواین:
ترس، یکی ازغرایز طبیعی انسان است، اما شهامت مقاومت است درمقابل این غریزه و شهامت برترقرارگرفتن ازترس است.
وین دایر:
به درون خود مراجعه کنید و ازخود بپرسید اگرتمام آنچه را که طی عمری ساخته ام ، به ناگاه ازدست بدهم، چقدرشهامت تحمل و بازسازی مجدد آنها را خواهم داشت؟ پاسخ شما بهترین آزمایش شهامت شماست.

دوستان:
حضرت امیر(ع):
دوست حقیقی آن است که پشت سردوست هم صدیق باشد.
غریب کسی است که دوست ندارد.
دوستان به هنگام دشواری آزمایش می شوند.
حضرت محمد (ص):
هرکه خدا برایش نیکی خواهد دوست پارسا به وی عطا کند.
بهترین کارها پس ازایمان به خدا دوستی با مردم است.
امام صادق(ع):
آنان که سفها و نادانان را به دوستی گیرند، خوارو بی مقدارشوند.
شکسپیر:
دوستی نعمتی گرانبهاست و خوشبختی را دوبرابر می کند و بدبختی را تخفیف می دهد.
لقمان :
چون دوستی اختیارکنی، درحال غضب وی را امتحان کن اگربا انصاف باشد دوستی را شاید و اگرنه ازوی برحذرباش.
فیثاغورث:
دوست تو کسی است که هرگاه کلمه حق ازتو بشنود خشمناک نشود.
بوعلی سینا:
نشان دوست نیکوآن است که خطای بپوشد و تو را پند دهد و رازآشکارنکند.
سقراط:
برای دوست خود یک دفعه تمام محبتت را ظاهرمکن زیرا اگراندک تغییری درتو بیاید تو را دشمن می دارد.
قدرت فکر:

شکسپیر:
هیچ چیزنیک یا بد نیست ولی شیوه تفکرما اموررا نیک یا بد جلوه می دهد.
وین دایر:
وضعیت زندگی شما بازتاب وضعیت ذهن شماست.
مهرداد مهرین:
یک دقیقه فکرکه منتهی به عمل شود، بسی بهتراز هزارسال نقشه کشیدن درخواب و خیال است.
حضرت محمد(ص):
ساعتی اندیشه بهتراست ازهفتاد سال عبادت
کسی که اندیشه اش کم باشد سختی اش فراوان است.
شیلون:
به زبانت اجازه نده قبل از اندیشه ات به راه افتد.
ویکتورهوگو:
الماس را جزدرقعرزمین نمی توان پیدا کرد و حقایق را جزدراعمال فکر نمی توان یافت.
افلاطون:
دردنیا دونیروهست: شمشیروتدبیر. بیشتراوقات شمشیرمغلوب تدبیرشده است.

تجربیات مفیدی را کسب کنید:
کنفوسیوس:
اشتباه را تصحیح نکردن خود اشتباه دیگری است.
سعید نفیسی :
به هرچیزباید نزدیک شد وازآن عبرت و تجربه ای گرفت.
سقراط:
سعادتمند کسی است که هرخبط و خطایی که ازاو سربزند، تجربه تازه به دست آورد.
ذوالفقاری :
زندگی آنقدرطولانی نیست که تمام تجربه های زندگی را عملا" به ثبوت برسانیم برای پیشرفت و آسایش بهترتا بتوانیم باید ازتجربه های دیگران استفاده کنیم.

زخمهاي عشق

چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا میکند. مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود .... تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت او بچه را رها کند. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را کشت. پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی مناسب بیابد. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را نشان دهد. پسر شلوارش را بالا زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت : این زخم ها را دوست دارم، اینها خراش های عشق مادرم هستند.

۱۳۸۶ آذر ۲۶, دوشنبه

از هر کجا هستی بدان اینجا اسیری مثل من
در آسمان چون پر زند محبوس بند جان و تن
زندان دنیا جای تو زنجیر دل در پای تو
این بوده است و این بود آیین دنیای کهن
اندر پی هر خس مرو دنبال هر ناکس مرو
گویی که دانم پس مرو غافل مشو از اهرمن

۱۳۸۶ آذر ۲۵, یکشنبه

خلوت شام حضور

مي خزد انديشه در شام خزان
از زمين تا انتهاي آسمان
بار ديگر شور و غوغا شد پديد
عافيت جويان حذر پنهان شويد
راه ناپيدا هوا هم گرگ و ميش
کس نداند سرنوشت کار خويش
گور خود را مي کنم با خامه ام
مي کنم امشب کفن را جامه ام
از فريب و از سياست گشته دور
مي روم تا خلوت شام حضور
عشق را از سينه بيرون رانده ام
کين تعلق مي کند درمانده ام
مطربي کو تا زند راه عراق
اي صفاهان الفراق و الفراق
مستي شيخ از لباس انبيا
ساقي از انگور و صوفي از ريا
در زمان مردمان دين فروش
گر ننوشي مي بيا از ني نيوش
تا که در گردن نکردندش طناب
از پي سمع نوايش مي شتاب
نغمه اي نو زد دوباره ناي دل
بشنو از اين بانگ ني آواي دل
چنگ و دف با ني درآمد در خروش
دير شد اي خفته برخيز و به هوش
هان مترس از چنگ و دندان وحوش
اين نوا هرگز نخواهد شد خموش
گه نپنداري که آسوديم ما
زير خاکستر نهان بوديم ما
رشته اين غم سري دارد دراز
تا ابد خون مي رود زين زخم باز

خیانت

دین همه اسباب خیانت شده

وه که چه ظلمی به دیانت شده

باز در قهر خدا کی شود

دوره اصحاب ریا طی شود

هر كه بيامد غم خود خورد و بس

حرص حلاوت كه زند جز مگس

سنگ ريا شيشه ايمان شكست

در گل خون كشتي مردي نشست

از علي و آل علي دم زدند

دعوي حق اهل جهنم زدند

مير عرب دل به خدا بسته بود

از همه دنيا زدگان خسته بود

شاه ولا لقمه ناني نخورد

تا شكم از فقر كسي مي فشرد

يار نبي اهل سياست نبود

تشنه لب تخت رياست نبود

كي و كجا مصلحت انديش بو د

حق طلب و بي خبر از خويش بود

منتظران كوس شهادت زدند

نغمه ايثار و رشادت زدند

پوچ شد آمال خلايق همه

گرگ چو افتاد ميان رمه

منجي عالم نتوانم كه ديد

تا كه بپرسم سخنم را شنيد؟

اي كه نهان مي روي از ديده ام

زود بيا تا كه نپوسيده ام

چاره بينديش كه اهل نفاق

كرده به نابودي خلق اتفاق

خيز ومكن بيشتر از اين درنگ

پر شده از ننگ سراي دورنگ

قبضه شمشير علي را فشار

آور از اين سگ صفتان بر دمار

مهر سماوات بتاب از حجاز

عالم ويران شده از نو بساز

تلخ شد از جور و جفا كام من

صبح نگردد دگر اين شام من

قسمت من غصه ودلتنگي است

تا ز وجودم اثر و رنگي است

نام خدا چون ز دل وياد رفت

هر دو جهان يكسره بر باد رفت

خيز حصار دو جهان بشكنيم

راه سوي وادي ديگر زنيم